کد برای لينک دادن

Moama
88 x 31


 

 

فرستادن نظرات

Moama79@Yahoo.com



آهنگ بلاگ

 

 

وبلاگهای مورد علاقه

احسان و ... عشق
ســر سـپـرده
ملکه زيبايي
چهارديواری
انگوري
غروب
پروا
هليا
چوپون
صورتی
آراشيد
الهه ناز
پرنسس
اتاق آبی
مارمولـک
آبی و زرد
آب و آيينه
دايره خيال
پسرايرونی
تنهاي شب
شوشو جون
دخترک سنگی
پوست انداختن
با خورشيد رفته
سعید ایزو ٩٠٠٢
ميدونم که اونجايی
آبی متمايل به بلو
من چه سبزم امروز
ماجراهای من و مدرسه


 

نگاشته های قبلی

 

 

 

 

Saturday, December 21, 2002

مترسک ؛ خاطراتش را مرور ميکند ، روزی که پيرمرد مزرعه دار او را از چوب ساخت ، روزی که در ميان باغ نصب شد و روزی که آن کلاغ زيبا پيدايش شد ، کلاغ اولين دوست مترسک بود ، معنايی از با هم بودن ...
غروب بود که کلاغ پيدايش شد ، بر روی دست مترسک نشست و بی مقدمه پرسيد : " اينجا خيلی‌ساکته ؛ نه؟ " ، مترسک پاسخی نداشت ، هيچگاه کسی با او هم صحبت نشده بود ، همه از او فرار ميکردند ، حرف زدن هم بلد نبود...
کلاغ ادامه داد : " من جايی برای ماندن ندارم ، اجازه بده امشب را روی‌دست تو به خواب روم " و مترسک انديشيد که هيچگاه موجودی به اين زيبايی نديده است ، صدای کلاغ گوشش را نوازش ميداد و پرهای ‌سياه کلاغ دستان چوبی‌اش را ...
زودتر از هميشه صبح شد .آفتاب به وسط آسمان آمد . مترسک هنوز بيدار بود . کلاغ هم بيدار شد . چشمهای جستجوگر کلاغ خيلی زود معشوقش را پيدا کرد . اما کلاغ به مترسک نمی نگريست ، چشمان کلاغ به دنبال کبوتر سفيد بالی‌بود که نشانی از سياهی کلاغ نداشت ...
کلاغ پر کشيد ، بی آنکه حتی‌ به مترسک نگاه کند ، به دنبال عشق خودش ...
...
مزرعه خالی‌است . کبوتر سپيد بال ، صبح تا شب، همه مزرعه را نابود کرده است ، مترسک ياد قولی‌ می افتد که روز اول با باغبان پير گفته بود : " روزی که من از مزرعه غافل شوم ، با پای خودم به سمت آتش ميروم " و حرکت ميکند ، جواب پيرمرد مزرعه دار در ذهنش ميکوبد : " من تو را از چوب ساخته ام ، تو قلب نداری ، تو عاشق نخواهی شد ، پس هيچگاه کسی‌نميتواند تو را از مزرعه غافل کند ...."

...Iman... | 10:20 AM | [+]



Tuesday, December 17, 2002

جنگلی تاريک ، مبهم و مه گرفته و من .
ميروم ، بی هدف ، همه جا ساکت ساکت ؛ نه از برگهای زير پايم خش خشی ميشنوم ، نه جغد ميخواند ، حتی‌ باد هم ساکت شده است .
همه ساکت هستند تا ... تا صدايی جلوه نمايی کند ، صدايی ضعيف ؛ اما نزديک ، صدايی ‌که حتی‌برگهای باران خورده هم زير پايش با غرور ميشکنند و با تبسم از اين صحنه به برگهای باقيمانده بر درخت فخر ميفروشند . جغد ميخواند ؛ به سان بلبلان ، گويی‌ تنها وظيفه اش بيدار کردن جنگل خفته است ، همه می آيند ؛ باد می‌آيد ، گرگ پير می آيد ، شگفتا ؛ درختان دوردست هم می آيند .
صدا ، صدای آشناست ، ولی غريبه ... صدا‍ آرامش است ، ولی هياهو ... آرام است ، ولی پرطنين ... صدا ، صدای‌ پاست ، به سوی من می آيد چه کار؟ در اين شب تيره؛ در اين بی پناهی .
دست صدا دراز ميشود ، به سوی‌ من ، برای‌ دوستی‌است يا ...؟
دست صدا ، همچنان معلق در برابر من ، بی حرکت ، منتظر ، پرفريب ... دلم برای ‌رختخواب گرمم تنگ شده ات ، من وسط جنگل چه ميکنم ؟
نيمی‌از جنگل خواب و نيمی‌ بيدار ، مهتاب هم تازه بيدار شده است ، نور خود را روی من می‌اندازد ، گويی تمام جنگل ميخواهند مرا تماشا کنند .
صدا هم به دايره نور می‌آيد .
نوايی مرا از خواب بيدار ميکند : " سالها اينجا منتظرت بوده ام ، دير آمدی ، اما شکر که آمدی " .
چشمانم را دوباره ميبندم ، جغد پير آخرين عاشقانه عمرش را به تماشا نشسته است .

...Iman... | 9:01 PM | [+]



جنگلی تاريک ، مبهم و مه گرفته و من .
ميروم ، بی هدف ، همه جا ساکت ساکت ؛ نه از برگهای زير پايم خش خشی ميشنوم ، نه جغد ميخواند ، حتی‌ باد هم ساکت شده است .
همه ساکت هستند تا ... تا صدايی جلوه نمايی کند ، صدايی ضعيف ؛ اما نزديک ، صدايی ‌که حتی‌برگهای باران خورده هم زير پايش با غرور ميشکنند و با تبسم از اين صحنه به برگهای باقيمانده بر درخت فخر ميفروشند . جغد ميخواند ؛ به سان بلبلان ، گويی‌ تنها وظيفه اش بيدار کردن جنگل خفته است ، همه می آيند ؛ باد می‌آيد ، گرگ پير می آيد ، شگفتا ؛ درختان دوردست هم می آيند .
صدا ، صدای آشناست ، ولی غريبه ... صدا‍ آرامش است ، ولی هياهو ... آرام است ، ولی پرطنين ... صدا ، صدای‌ پاست ، به سوی من می آيد چه کار؟ در اين شب نيره؛ در اين بی پناهی .
دست صدا دراز ميشود ، به سوی‌ من ، برای‌ دوستی‌است يا خنجری در آستين خود پنهان کرده است ؟
دست صدا ، همچنان معلق در برابر من ، بی حرکت ، منتظر ، پرفريب ... دلم برای ‌رختخواب گرمم تنگ شده ات ، من وسط جنگل چه ميکنم ؟
نيمی‌از جنگل خواب و نيمی‌ بيدار ، مهتاب هم تازه بيدار شده است ، نور خود را روی من می‌اندازد ، گويی تمام جنگل ميخواهند مرا تماشا کنند .
صدا هم به دايره نور می‌آيد .
نوايی مرا از خواب بيدار ميکند : " سالها اينجا منتظرت بوده ام ، دير آمدی ، اما شکر که آمدی " .
چشمانم را دوباره ميبندم ، جغد پير آخرين عاشقانه عمرش را به تماشا نشسته است .

...Iman... | 8:57 PM | [+]



Sunday, December 15, 2002

من زندگی‌ ميکنم ؛ تو زندگی ميکنی . من تو را ميبينم ؛ تو نقاشيهای روی ديوار را ؛ در ورای من . من عاشق ميشوم ؛ تو ساکت ميشوی . من تو را در آغوش ميکشم ؛ تو دوشادوش من می ايستی . من نقش اندام تو را در ذهنم حک ميکنم ؛ تو نقشه فراق را در ذهنت ميپردازی . من برای تو مينويسم ؛ تو نوشته هايت را در قلبت ضبط ميکنی . من از دوست داشتن ميگويم ؛ تو از ناباوری‌ . من از لذت عشق ميگويم ؛ تو از درد جدايی . من حرفهايم ته ميکشد ؛ تو از نو آغاز ميشوی ....
من منتظر تو می مانم ؛ تو ميگويی دوسنم داری ....

...Iman... | 10:07 AM | [+]