|
مترسک ؛ خاطراتش را مرور ميکند ، روزی که پيرمرد مزرعه دار او را از چوب ساخت ، روزی که در ميان باغ نصب شد و روزی که آن کلاغ زيبا پيدايش شد ، کلاغ اولين دوست مترسک بود ، معنايی از با هم بودن ...
غروب بود که کلاغ پيدايش شد ، بر روی دست مترسک نشست و بی مقدمه پرسيد : " اينجا خيلیساکته ؛ نه؟ " ، مترسک پاسخی نداشت ، هيچگاه کسی با او هم صحبت نشده بود ، همه از او فرار ميکردند ، حرف زدن هم بلد نبود... کلاغ ادامه داد : " من جايی برای ماندن ندارم ، اجازه بده امشب را رویدست تو به خواب روم " و مترسک انديشيد که هيچگاه موجودی به اين زيبايی نديده است ، صدای کلاغ گوشش را نوازش ميداد و پرهای سياه کلاغ دستان چوبیاش را ... زودتر از هميشه صبح شد .آفتاب به وسط آسمان آمد . مترسک هنوز بيدار بود . کلاغ هم بيدار شد . چشمهای جستجوگر کلاغ خيلی زود معشوقش را پيدا کرد . اما کلاغ به مترسک نمی نگريست ، چشمان کلاغ به دنبال کبوتر سفيد بالیبود که نشانی از سياهی کلاغ نداشت ... کلاغ پر کشيد ، بی آنکه حتی به مترسک نگاه کند ، به دنبال عشق خودش ... ... مزرعه خالیاست . کبوتر سپيد بال ، صبح تا شب، همه مزرعه را نابود کرده است ، مترسک ياد قولی می افتد که روز اول با باغبان پير گفته بود : " روزی که من از مزرعه غافل شوم ، با پای خودم به سمت آتش ميروم " و حرکت ميکند ، جواب پيرمرد مزرعه دار در ذهنش ميکوبد : " من تو را از چوب ساخته ام ، تو قلب نداری ، تو عاشق نخواهی شد ، پس هيچگاه کسینميتواند تو را از مزرعه غافل کند ...." ...Iman... | 10:20 AM | [+]
جنگلی تاريک ، مبهم و مه گرفته و من .
ميروم ، بی هدف ، همه جا ساکت ساکت ؛ نه از برگهای زير پايم خش خشی ميشنوم ، نه جغد ميخواند ، حتی باد هم ساکت شده است . همه ساکت هستند تا ... تا صدايی جلوه نمايی کند ، صدايی ضعيف ؛ اما نزديک ، صدايی که حتیبرگهای باران خورده هم زير پايش با غرور ميشکنند و با تبسم از اين صحنه به برگهای باقيمانده بر درخت فخر ميفروشند . جغد ميخواند ؛ به سان بلبلان ، گويی تنها وظيفه اش بيدار کردن جنگل خفته است ، همه می آيند ؛ باد میآيد ، گرگ پير می آيد ، شگفتا ؛ درختان دوردست هم می آيند . صدا ، صدای آشناست ، ولی غريبه ... صدا آرامش است ، ولی هياهو ... آرام است ، ولی پرطنين ... صدا ، صدای پاست ، به سوی من می آيد چه کار؟ در اين شب تيره؛ در اين بی پناهی . دست صدا دراز ميشود ، به سوی من ، برای دوستیاست يا ...؟ دست صدا ، همچنان معلق در برابر من ، بی حرکت ، منتظر ، پرفريب ... دلم برای رختخواب گرمم تنگ شده ات ، من وسط جنگل چه ميکنم ؟ نيمیاز جنگل خواب و نيمی بيدار ، مهتاب هم تازه بيدار شده است ، نور خود را روی من میاندازد ، گويی تمام جنگل ميخواهند مرا تماشا کنند . صدا هم به دايره نور میآيد . نوايی مرا از خواب بيدار ميکند : " سالها اينجا منتظرت بوده ام ، دير آمدی ، اما شکر که آمدی " . چشمانم را دوباره ميبندم ، جغد پير آخرين عاشقانه عمرش را به تماشا نشسته است . ...Iman... | 9:01 PM | [+]
جنگلی تاريک ، مبهم و مه گرفته و من .
ميروم ، بی هدف ، همه جا ساکت ساکت ؛ نه از برگهای زير پايم خش خشی ميشنوم ، نه جغد ميخواند ، حتی باد هم ساکت شده است . همه ساکت هستند تا ... تا صدايی جلوه نمايی کند ، صدايی ضعيف ؛ اما نزديک ، صدايی که حتیبرگهای باران خورده هم زير پايش با غرور ميشکنند و با تبسم از اين صحنه به برگهای باقيمانده بر درخت فخر ميفروشند . جغد ميخواند ؛ به سان بلبلان ، گويی تنها وظيفه اش بيدار کردن جنگل خفته است ، همه می آيند ؛ باد میآيد ، گرگ پير می آيد ، شگفتا ؛ درختان دوردست هم می آيند . صدا ، صدای آشناست ، ولی غريبه ... صدا آرامش است ، ولی هياهو ... آرام است ، ولی پرطنين ... صدا ، صدای پاست ، به سوی من می آيد چه کار؟ در اين شب نيره؛ در اين بی پناهی . دست صدا دراز ميشود ، به سوی من ، برای دوستیاست يا خنجری در آستين خود پنهان کرده است ؟ دست صدا ، همچنان معلق در برابر من ، بی حرکت ، منتظر ، پرفريب ... دلم برای رختخواب گرمم تنگ شده ات ، من وسط جنگل چه ميکنم ؟ نيمیاز جنگل خواب و نيمی بيدار ، مهتاب هم تازه بيدار شده است ، نور خود را روی من میاندازد ، گويی تمام جنگل ميخواهند مرا تماشا کنند . صدا هم به دايره نور میآيد . نوايی مرا از خواب بيدار ميکند : " سالها اينجا منتظرت بوده ام ، دير آمدی ، اما شکر که آمدی " . چشمانم را دوباره ميبندم ، جغد پير آخرين عاشقانه عمرش را به تماشا نشسته است . ...Iman... | 8:57 PM | [+]
من زندگی ميکنم ؛ تو زندگی ميکنی . من تو را ميبينم ؛ تو نقاشيهای روی ديوار را ؛ در ورای من . من عاشق ميشوم ؛ تو ساکت ميشوی . من تو را در آغوش ميکشم ؛ تو دوشادوش من می ايستی . من نقش اندام تو را در ذهنم حک ميکنم ؛ تو نقشه فراق را در ذهنت ميپردازی . من برای تو مينويسم ؛ تو نوشته هايت را در قلبت ضبط ميکنی . من از دوست داشتن ميگويم ؛ تو از ناباوری . من از لذت عشق ميگويم ؛ تو از درد جدايی . من حرفهايم ته ميکشد ؛ تو از نو آغاز ميشوی ....
من منتظر تو می مانم ؛ تو ميگويی دوسنم داری .... ...Iman... | 10:07 AM | [+] |
|||||||