|
زمان ؛ ميگذرد ، خروشان چون موهايت ، ساکن چون سنگ ...
گاهی تيز ؛ چون خورشيد ، گاهی بی رمق ؛ چون مرداب ... اما هميشه با تو ... من به رفتن میانديشم ، در ابتدای کوچه ای که ايستاده ام ، ميروم ؛ هر چند بن بست باشد ... ...Iman... | 7:26 AM | [+]
ناتوانیام را ببخش ، اگر واژه هايم از گفتن آنچه در قلبم است ناتوانند .
غرورم را ببخش ، اگر هر بار تو را ميبينم ، چشم به ستاره ها ميدوزم . جسارتم را ببخش ، اگر بدون پرسيدن از تو ، تو را در سينه ام زندانی کرده ام . ترسم را ببخش ، اگر بيم پايان مرا از آمدن به سويت نگه ميدارد . پريشانیام را ببخش ، اگر آشفتگی من ؛ فرصت استقبال را از من ميگيرد . ... من هم ميبخشم تو را ، اگر ترديد داری در آنچه پيش روی ماست ... ...Iman... | 5:27 AM | [+]
عقربه های ساعت مچی ام سريعتر از آن ميچرخند که بتوانم به آن خيره شوم ، سرم گيج ميرود ، بگذار بچرخند .
...Iman... | 9:29 AM | [+]
...Iman... | 9:28 AM | [+] |