|
روزی ، بعد از مرگ ؛ با ندايی از خواب بيدار ميشويم .
من برمی خيزم ، تو برمی خيزی . اما عشق ما همچنان خفته است . که پيش از مرگ ما مرده بود ، پس بعد از زنده شدن ما برمی خيزد . و من سور را از اسرافيل ميربايم ، و بر مزار عشق فراموش شده مان ميروم ، و بر درختی که آنجا روييده است سجده ميکنم . و به ياد روزهای دور ... با دستهای ناتوانم خاک را از مزار عشقمان کنار ميزنم . تا برخيزد ، و برای ابد در کنار ما بماند . ...Iman... | 11:15 AM | [+]
انتظار ندارم اين متن رو تا آخر بخونين ، اصلا" اينو برایخونده شدن ننوشتم ، فقط يه جور حسه .
... سه ضربه روی ميز ، دادگاه رسمیاست ، قيام کنيد . منشی دادگاه با سرفه ای بلند شروع ميکند:" اين دادگاه برای رسيدگی به جرم خانم دوشيزه ، متهم به يک فقره عشق تشکيل شده است. تقاضای اشد مجازات را برای متهمه دارم ." قاضی خميازه ای کشدار ميکشد ، دستیبه موهايش ميبرد و به متهمه اشاره ميکند که در جايگاه بايستد . دوشيزه آرام میايستد . قاضی : "متهمه جرم خود را قبول دارد؟ " دوشيزه سکوت ميکند . قاضی :" متهمه آخرين دفاع خود را بيان دارد " دوشيزه سکوت ميکند . قاضی :" جرم متهمه محرز است ، به اشد مجازات محکوم ميشود " دوشيزه سکوت ميکند . قاضی :" متهمه به عنوان شاهد برای پرونده بعدی که مربوط به آقای "ب" ميباشد حضور داشته باشند ." دوشيزه تکانی ميخورد ، گوشهايش را تيز ميکند ، درست شنيده است ؟...."ب" ؟؟ میانديشد که در هيچ يک از بازجوييها نگفته است که معشوقش "ّب" بوده است . پس او را از کجا پيدا کرده اند. برميگردد، در ميان جمعيت به دنبال "ب" ميگرد که صدای قاضی بلند ميشود : - "دادگاه آقای ب غيابی برگزار ميشود ، لزومی در حضور متهم تشخيص داده نشد . خانم دوشيزه ، به طور کامل شکايت خود را از آقای ب بفرماييد " دوشيزه آرام زمزمه ميکند: - " من شکايتی نکرده ام " - " شکايت شما ثبت شد ! ، حالا تمام آنچه اتفاق افتاده را برای دادگاه توضيح دهيد " - " من فقط يک بار ب را ديدم ، اما از مدتها قبل دوستش داشتم ، يک حس عجيب به يک انسان نديده ، مدتها منتظر بودم تا از پنجره اتاقم وارد شود ، برايم لالايی بخواند ، نوازشم کند ، پيشم بماند " - " خلاصه کنيد خانم ." - " تا حالا اين حس را برای هر کس تعريف کرده ام مسخره شده ام ، آقای قاضی من حرفی برای گفتن ندارم " - " پس ب محکوم ميشود به اشد مجازات " - " نه ! صبر کنيد آقای قاضی ، ميگويم ... يک روز او آمد ، اما از پنجره نيامد ، از در هم نيامد ، جلويم ظاهر شد " اشکهای دوشيزه سرازير ميشود ، ادامه ميدهد : - " زبانم بند آمده بود ، گويی هيچ حرفی نداشتم ، صبر کردم ، او هم صبر کرد ، هيچ کدام حرفی نزديم ، وای که چه لحظاتی بود ... نميدانم جند ساعت گذشت ، فقط يک آن صدای شلوغی را شنيدم ، در ميان دوستان بودم ، اما او نبود ... پرسيدم کجا رفت ... اما هيچ کس او را نديده بود ، همه ميگفتند خيالاتی شده ام ، بعضی هم مرا ديوانه دانستند " قاضی به کاغذ روبرويش خيره ميشود تا حکمش را بنويسد ، میانديشد که هيچ گاه کسی را به اين سادگی نديده است ، حسرت ميخورد به عشق پاک دوشيزه . قاضی در خيالش خود را به جای ب ميبيند ، خود را در رويای دوشيزه ميبيند ، آينه ای از زير ميزش برميدارد ، خود را در آينه مينگرد ، موهایسفيد او کجا و شادابی دوشيزه کجا . ... قاضی سه ضربه بر روی ميز ميزند ، نگاهش را بلند ميکند تا برای آخرين بار دوشيزه را ببيند ، اما دوشيزه منتظر او نشده است . دوشيزه ؛ در قاب پنجره است . همچنان آرام قدم ميزند . قاضی شاخه گلی را که در زير ميز پنهان کرده ؛ در زير پا ؛ له ميکند . ...Iman... | 8:54 AM | [+]
سلامی چو طعم خوش ديدار تازه ؛
من بعد 10 روز دوباره دارم مينويسم . توی اين 10 رزو فقط دو بار آنلاين شدم که اونم mail هامو چک نکردم ، و حالا که چک ميکنم ميبينم که اوه ... چه خبره ! واقعا" از اين همه محبت شما خجالت ميکشم ، همه تون خيلی خوبين ؛ حتی همونی که mail زده بود گفته بود : " رفتی ؛ الهیکه برنگردی ! " خلاصه من لايق محبتهای شما نيستم . و اما اينکه تو اين 10 روز کجا بودم ، اولش که کار گير آوردم ، اونم تو يه شرکت خوب که موقعيت خيلی مناسبيه . دومش اين که فصل امتحانو بود ، منم که به تبعيت از مرشد بزرگ سر کلاسها نرفته بودم! ، مجبور شدم بنشينم مثل بچه آدم درس بخونم ( که بازم بيشترش با مرشد بزرگ به تفريح گذشت ) و اما امتحانها : اوليش که ديروز بود ( ورق پوسته ) که من وقتی از جلسه اومدم بيرون فکر ميکردم خيلیخوب دادم ؛ اما زهیخيال باطل ! دوميش که امروز بود ( رياضی پيشرفته ) که گند زدم به امتحان ، اونم چه گند زدنی ، نه اينکه تقصير من باشه ها ، تقصير يکیاز اين تازه وارد های فوق ليسانسه که از يه دانشگاه ديگه اومده . ماجرا اينه که ما ( شريفيهايی که ليسانس هم شريف بوديم ) هزار بار دلسوزانه به اين تازه وارد ها نصيحت کرديم که :" عزيزان من ، هر استادی يه قلقی داره ،هر حرفی ميخواين به استادا بگين اول با ما يه مشورت بکنين ( يا لااقل به عقل خودتون رجوع کنين ) ! " ... امروز استاد ورقه ها رو که دا د بالاش نوشته بود : " 5/2 ساعت " ، البته ما که ميدونستيم اين استاده کرمشه و خودش وقتو زياد ميکنه ، پس حرفینزديم . اما يکیاز اين تازه واردها زرتی (!) برگشت گفت :" استاد مگه پيست دو ميدانيه ، اينجا دانشگاهه ها ، 6 تا سوال تو اين وقت؟ " ... استادو ميگی جوش آورد و گفت حالا که اينطوره 2 ساعت ... من که فقط رسيدم 2 تا سوال رو بنويسم . آخه دوست عزيز ، ببين چیکار کردی ! حالا خوبه اينجا معرفيت کنم آبروت بره؟ پ.ن. : دعا کنين من و احسان پاس کنيم ، بقيه مهم نيستن !! ...Iman... | 8:04 AM | [+] |
|||||||