کد برای لينک دادن

Moama
88 x 31


 

 

فرستادن نظرات

Moama79@Yahoo.com



آهنگ بلاگ

 

 

وبلاگهای مورد علاقه

احسان و ... عشق
ســر سـپـرده
ملکه زيبايي
چهارديواری
انگوري
غروب
پروا
هليا
چوپون
صورتی
آراشيد
الهه ناز
پرنسس
اتاق آبی
مارمولـک
آبی و زرد
آب و آيينه
دايره خيال
پسرايرونی
تنهاي شب
شوشو جون
دخترک سنگی
پوست انداختن
با خورشيد رفته
سعید ایزو ٩٠٠٢
ميدونم که اونجايی
آبی متمايل به بلو
من چه سبزم امروز
ماجراهای من و مدرسه


 

نگاشته های قبلی

 

 

 

 

Thursday, January 16, 2003

روزی ، بعد از مرگ ؛ با ندايی از خواب بيدار ميشويم .
من برمی خيزم ، تو برمی خيزی .
اما عشق ما همچنان خفته است .
که پيش از مرگ ما مرده بود ، پس بعد از زنده شدن ما برمی خيزد .
و من سور را از اسرافيل ميربايم ،
و بر مزار عشق فراموش شده مان ميروم ،
و بر درختی که آنجا روييده است سجده ميکنم .
و به ياد روزهای‌ دور ...
با دستهای ناتوانم خاک را از مزار عشقمان کنار ميزنم .
تا برخيزد ،
و برای ابد در کنار ما بماند .

...Iman... | 11:15 AM | [+]



Wednesday, January 15, 2003

انتظار ندارم اين متن رو تا آخر بخونين ، اصلا" اينو برای‌خونده شدن ننوشتم ، فقط يه جور حسه .
...
سه ضربه روی ميز ، دادگاه رسمی‌است ، قيام کنيد .
منشی دادگاه با سرفه ای بلند شروع ميکند:" اين دادگاه برای‌ رسيدگی به جرم خانم دوشيزه ، متهم به يک فقره عشق تشکيل شده است. تقاضای ‌اشد مجازات را برای متهمه دارم ."
قاضی خميازه ای ‌کشدار ميکشد ، دستی‌به موهايش ميبرد و به متهمه اشاره ميکند که در جايگاه بايستد .
دوشيزه آرام می‌ايستد .
قاضی : "متهمه جرم خود را قبول دارد؟ "
دوشيزه سکوت ميکند .
قاضی :" متهمه آخرين دفاع خود را بيان دارد "
دوشيزه سکوت ميکند .
قاضی :" جرم متهمه محرز است ، به اشد مجازات محکوم ميشود "
دوشيزه سکوت ميکند .
قاضی :" متهمه به عنوان شاهد برای پرونده بعدی ‌که مربوط به آقای "ب" ميباشد حضور داشته باشند ."
دوشيزه تکانی ميخورد ، گوشهايش را تيز ميکند ، درست شنيده است ؟...."ب" ؟؟
می‌انديشد که در هيچ يک از بازجوييها نگفته است که معشوقش "ّب" بوده است . پس او را از کجا پيدا کرده اند.
برميگردد، در ميان جمعيت به دنبال "ب" ميگرد که صدای قاضی بلند ميشود :
- "دادگاه آقای ب غيابی برگزار ميشود ، لزومی ‌در حضور متهم تشخيص داده نشد . خانم دوشيزه ، به طور کامل شکايت خود را از آقای ب بفرماييد "
دوشيزه آرام زمزمه ميکند:
- " من شکايتی‌ نکرده ام "
- " شکايت شما ثبت شد ! ، حالا تمام آنچه اتفاق افتاده را برای دادگاه توضيح دهيد "
- " من فقط يک بار ب را ديدم ، اما از مدتها قبل دوستش داشتم ، يک حس عجيب به يک انسان نديده ، مدتها منتظر بودم تا از پنجره اتاقم وارد شود ، برايم لالايی بخواند ، نوازشم کند ، پيشم بماند "
- " خلاصه کنيد خانم ."
- " تا حالا اين حس را برای ‌هر کس تعريف کرده ام مسخره شده ام ، آقای ‌قاضی من حرفی برای گفتن ندارم "
- " پس ب محکوم ميشود به اشد مجازات "
- " نه ! صبر کنيد آقای قاضی ، ميگويم ... يک روز او آمد ، اما از پنجره نيامد ، از در هم نيامد ، جلويم ظاهر شد "
اشکهای دوشيزه سرازير ميشود ، ادامه ميدهد :
- " زبانم بند آمده بود ، گويی ‌هيچ حرفی نداشتم ، صبر کردم ، او هم صبر کرد ، هيچ کدام حرفی نزديم ، وای ‌که چه لحظاتی بود ... نميدانم جند ساعت گذشت ، فقط يک آن صدای شلوغی را شنيدم ، در ميان دوستان بودم ، اما او نبود ... پرسيدم کجا رفت ... اما هيچ کس او را نديده بود ، همه ميگفتند خيالاتی شده ام ، بعضی هم مرا ديوانه دانستند "
قاضی به کاغذ روبرويش خيره ميشود تا حکمش را بنويسد ، می‌انديشد که هيچ گاه کسی را به اين سادگی نديده است ، حسرت ميخورد به عشق پاک دوشيزه .
قاضی در خيالش خود را به جای ب ميبيند ، خود را در رويای‌ دوشيزه ميبيند ، آينه ای از زير ميزش برميدارد ، خود را در آينه مينگرد ، موهای‌سفيد او کجا و شادابی دوشيزه کجا .
...
قاضی سه ضربه بر روی ميز ميزند ، نگاهش را بلند ميکند تا برای آخرين بار دوشيزه را ببيند ، اما دوشيزه منتظر او نشده است .
دوشيزه ؛ در قاب پنجره است . همچنان آرام قدم ميزند . قاضی شاخه گلی را که در زير ميز پنهان کرده ؛ در زير پا ؛ له ميکند .

...Iman... | 8:54 AM | [+]



Sunday, January 12, 2003

سلامی چو طعم خوش ديدار تازه ؛
من بعد 10 روز دوباره دارم مينويسم . توی اين 10 رزو فقط دو بار آنلاين شدم که اونم mail هامو چک نکردم ، و حالا که چک ميکنم ميبينم که اوه ... چه خبره !
واقعا" از اين همه محبت شما خجالت ميکشم ، همه تون خيلی خوبين ؛ حتی‌ همونی که mail زده بود گفته بود : " رفتی ؛ الهی‌که برنگردی !‌ "
خلاصه من لايق محبتهای ‌شما نيستم .
و اما اينکه تو اين 10 روز کجا بودم ، اولش که کار گير آوردم ، اونم تو يه شرکت خوب که موقعيت خيلی مناسبيه .
دومش اين که فصل امتحانو بود ، منم که به تبعيت از مرشد بزرگ سر کلاسها نرفته بودم! ، مجبور شدم بنشينم مثل بچه آدم درس بخونم ( که بازم بيشترش با مرشد بزرگ به تفريح گذشت )
و اما امتحانها : اوليش که ديروز بود ( ورق پوسته ) که من وقتی‌ از جلسه اومدم بيرون فکر ميکردم خيلی‌خوب دادم ؛ اما زهی‌خيال باطل !
دوميش که امروز بود ( رياضی پيشرفته ) که گند زدم به امتحان ، اونم چه گند زدنی‌ ، نه اينکه تقصير من باشه ها ، تقصير يکی‌از اين تازه وارد های ‌فوق ليسانسه که از يه دانشگاه ديگه اومده .
ماجرا اينه که ما ( شريفيهايی که ليسانس هم شريف بوديم ) هزار بار دلسوزانه به اين تازه وارد ها نصيحت کرديم که :" عزيزان من ، هر استادی ‌يه قلقی داره ،هر حرفی ميخواين به استادا بگين اول با ما يه مشورت بکنين ( يا لااقل به عقل خودتون رجوع کنين ) ! " ... امروز استاد ورقه ها رو که دا د بالاش نوشته بود : " 5/2 ساعت " ، البته ما که ميدونستيم اين استاده کرمشه و خودش وقتو زياد ميکنه ، پس حرفی‌نزديم . اما يکی‌از اين تازه واردها زرتی (!) برگشت گفت :" استاد مگه پيست دو ميدانيه ، اينجا دانشگاهه ها ، 6 تا سوال تو اين وقت؟ " ... استادو ميگی ‌جوش آورد و گفت حالا که اينطوره 2 ساعت ... من که فقط رسيدم 2 تا سوال رو بنويسم .
آخه دوست عزيز ، ببين چی‌کار کردی ! حالا خوبه اينجا معرفيت کنم آبروت بره؟
پ.ن. : دعا کنين من و احسان پاس کنيم ، بقيه مهم نيستن !!

...Iman... | 8:04 AM | [+]