کد برای لينک دادن

Moama
88 x 31


 

 

فرستادن نظرات

Moama79@Yahoo.com



آهنگ بلاگ

 

 

وبلاگهای مورد علاقه

احسان و ... عشق
ســر سـپـرده
ملکه زيبايي
چهارديواری
انگوري
غروب
پروا
هليا
چوپون
صورتی
آراشيد
الهه ناز
پرنسس
اتاق آبی
مارمولـک
آبی و زرد
آب و آيينه
دايره خيال
پسرايرونی
تنهاي شب
شوشو جون
دخترک سنگی
پوست انداختن
با خورشيد رفته
سعید ایزو ٩٠٠٢
ميدونم که اونجايی
آبی متمايل به بلو
من چه سبزم امروز
ماجراهای من و مدرسه


 

نگاشته های قبلی

 

 

 

 

Wednesday, January 22, 2003

ماجرای تلخ زير واقعی است ؛
امروز صبح ساعت 9:00 داخل تاکسی ،من و يه خانومه ( ناشناس) داخل تاکسی، جريان اين بود که راننده تاکسی پول خرد به حد کافی‌ نداشت ، در نتيجه اومد پليتيک بزنه و از من دو نفر کم کرد و قرار گذاشت ( از طرف خودش ! ) که ما بعدا" با هم حساب کنيم ، خوب من حرفی‌نزدم - چون فکر ميکردم جلوی ‌خانومه بی کلاسيه - ، اما خانومه اعتراض کرد که مت کجا همدگه رو ببينيم و ...
آقا چشمتون روز بد نبينه ؛ يارو فحش رو کشيد به جون خانومه ، دلم به حال خانومه سوخت ، يه اعتراض کوچولو کردم به راننده کردم که " عزيز من چرا فحش ميدی؟ حق با خاونمه س ديگه " و پياده شدم .
هنوز چند قدمی‌نرفته بودم که احساس کردم پاهام رو زمين نيست و يکی‌ داره منو حمل ميکنه ، يارو راننده داشت منو به زور سوار ماشين کنه و ببره ، که با تقلای‌من موفق نشد ، وقتی‌ديد نميشه منو بازم بلند کرد و انداخت روی‌ماشين و شروع کرد به کتک زدن من .
ماجرا همين بود ، ملت هم عين بوق ايستادن و تماشا کردن ، بعد 10 دقيقه خودش خسته شد و رفت .
...
نيم ساعت بعد ؛ من پای تلفن :
- الو تاکسيرانی ؟
- بله ؟ ( يه صدا‌ی خشن از اونور خط جواب ميده )
- من از يه راننده تاکسی شکايت دارم .
- خب چی‌شده ؟
و من ماجرا رو تعريف ميکنم .
- مطمئنی‌اين که ميگی‌ تاکسی‌ بوده و شخصی نبوده ؟
- آره بابا ؛ ديگه اينقدر ميفهمم که فرق تاکسی و شخصی رو بدونم .
- باشه ، بذار ببينيم چه ميکنيم
- يعنی‌چی؟ خوب احضارش کنين بياد ديگه .
يارو گوشی رو تلقی‌ميذاره .
...
- الو 110
- بله ؟
ماجرا رو تعريف ميکنم
- حالا کجاست ؟
- اگه ميدونستم که سراغ شما نمی‌اومدم ، پس شما چی‌کاره اين؟
- ما کارمون برقراری امنيت در جامعه س !!!
و گوشی رو تلقی ميذاره .
...
آره خلاصه ، ما در چنين جنگلی ‌زندگی ‌ميکنيم ، من که به اين نتيجه رسيدم که 5% آدم وسط 95% حيوان گرفتار شدن ، ولی‌ چه ميشه کرد؟
ولی‌امروز يه نکته مثبت هم داشت ، من برای‌گرفتن بورس و رفتن از ايران مصمم تر شدم .
روزی ‌از اينجا ميروم ؛
و اميدوارم که اندک همسانان من هم با من باشند ؛
تا نسل موجودی ‌به نام انسان منقرض شود !!!
...
و اما يه خواهش:
هر کسی‌ بتونه راننده تاکسی به شماره 788ب25 رو بياره پيش من ، 100000 تومن جايزه داره ( اينو کاملا" جدی گفتم ) .

...Iman... | 7:42 AM | [+]



Sunday, January 19, 2003

خدا جون سلام .
ميدونم که ميگي : " چه سلامی ، چه عليکی ... پارسال دوست امسال آشنا ... "
اما خدا جون ، خوب وقتی اومدم مهم اينه که الان اينجام ، در حال حاضر هم خيال ندارم برم .
ميگی : " پسرم ، برو ، خودم درستت کردم ، فکر کردی اين حرفهاتو باور ميکنم ؟ ... کافيه کارت راه بيفته تا بری حاجی حاجی مکه ! "
خدا جون قول ميدم ، اصلا" به جون مامانم راست ميگم ، راست ميگم که نميخوام برم .
خدا جونم ...
ببين ، اين دفعه را هم با من باش ، جبران ميکنم ، البته جبران که نه ، اما قول ميدم که لطفت يادم نره .
اصلا" ميرم هزار تا کارت چاپ ميکنم که دوستت دارم .
از سقف اتاقم يه پنجره باز ميکنم که بهت نزديکتر شم .
صبح به صبح ميام پيشت تا خودت دو تا محکم و مهربان بزنی پشتم .
ميرم وسط کوه داد ميزنم که مال منی ، تا صدام وسط کوه ها بپيچه و همه بدونن .
...
چی بگم خدا ؟ اصلا" خودت بگو چی‌ميخوای ؟ يه لينک اساسی بهت بدم خوبه ؟؟

...Iman... | 9:52 AM | [+]