|
...Iman... | 9:51 PM | [+]
پزنده؛ در مهاجرت خود به سرزمينی گرمسير؛ خسته و بی رمق؛ اميدی به ادامه نداشت. دوست داشت در همان جزيره ای که بر فراز آن پرواز ميکرد، مدتی؛ فارغ از رنج سفر، تن خود را بر خاک نرم جزيره بگشايد و بالهای رنجورش را نای تازه دهد.
کوه های جزيره ، نمای مه گرفته ، شوق فرود ... راه پيش رو ، بی نهايت مانده تا بهار ، آرزوی رسيدن . پرنده فکر نميکند، جزيره همين جاست، بايد فرود آمد. حتی فرصت نميکند از همسفرانش خداحافظی کند، فقط در يک لحظه، بالهايش شل ميشود... مانند قطره ای باران، غوطه ور در طوفان، به زمين ميرسد. جزيره هيچ زيبا نيست. پشت آن کوه های مه گرفته اژدهای مهيب جزيره در انتظار طعمه است، کنار هر درخت ميوه ماری نگهبان. جزيره شلوغ است، اما هيچ يک زبان هم را نميفهمند. جزيره ؛ جزيره کران و کوران است، جزيره آدم نماها ، جایماندن نيست . پرنده بالهايش را ميگشايد ، به وسعت تمام جزيره ، هنوز دوستانش را ميبيند ، خيلی دور نشده اند .... -------------- من برگشتم ، از تک تک شما که منو به برگشتن تشويق کردين سپاسگزارم . ...Iman... | 5:15 AM | [+] |